Demo image Demo image Demo image Demo image Demo image

او می آید




او می آید


او می آید
اومی آید
معنا و مفهوم سفر را براي اولين بار از عباث يادگرفتم . در اولين سفرم اوگفت: سفر را تعريف كن. گفتم :حركت از مبدا بسوي مقصد . گفت: اشتباه است ، سفر يعني حركت از مبدا بسوي مبدا !
بيش از صد بار با عباث همسفر بودم و در هر سفر حدود 2000 كيلومتر در كنارش رانندگي كردم و پيش استاد درس ياد گرفتم و درس تحويل دادم.
چهارشنبه هاي اكثر هفته ها مي گفت: آتيش كن. مي گفتم :كجا برويم؟ مي گفت: فقط برو. و هچنان مي رفتم اصلي به فرعي و فرعي به جاده باريكه و بعضاَ مال رو و بعضي وقتها خودمان جاده درست مي كرديم و در هر سفر جاي جديد از ايران را مي ديدم . شكار لحظه ها توسط ايشان برايم جالب و عبرت آموز بود . زندگي و زنده بودن را از عباث يادگرفتم. الگوي بسيار خوبي برايم بوده و هست.
و او برمي گردد چراكه مادرم براي او نذرها دارد . فرشته براي او حرفها دارد و اشكهايم براي او حديثها دارد.
من با چشمهاي او دنيا را ديده ام. هنوز صداي (وطن اي من )بسطامي و دويدن در گل ولاي عباث براي گرفتن عكس از گل يخ در نزديكي سهولان گوشم را نوازش مي كند.
او برميگردد من خاك پاي او را سرمه چشمم ميكنم . دلم براي گل كفشهاي عباث كه داخل ماشين مي شد و روزنامه زير پايش پهن ميكرد تنگ شده است . هنوز درسهايي مانده است كه فرا نگرفته ام.
ننگت باد تريشولي! الهي كه خشك شوي . تكه تكه شوي كاياك . نپال تو ميدانستي كه عباث عاشقت است ؛ پاره پاره بشوي اگر او را به ما برنگرداني!
عباث! چه شبها در كنار من بيدارماندي كه خوابم نگيرد كه وقت تنگ است بايد برسيم.
عباث! چه طلوعها و چه غروبها دويدي كه لحظه ها از دست نرود .
عباث! برگرد كه سفر دارد شكستم ميدهد . برگرد كه راه هاي خاكي هنوز خود را پهن كرده اند كه بوسه به پاهايت زنند.
عباث! برگرد كه تك درخت پير شاهقلي گلابيهايش را براي تو نگهداشته است . خاله پير در آنجا چشم براه است. عباس هنوزسهند ترا سير نديده است. عقابهايش منتظرند كه نگذاري تعدادشان توسط كلاشينكف كم بشوند. كاكوتي هايش انتظارت را مي كشند كه دهانت را عطرآگين كنند . آبگرم منيشجه شرمسار است، ميگويد زمستان بود و عباس نتوانست در من آب تني كند . چاراويماق خجل است از بابت محاصره گرگهايش.
آربابا چقدر از تو ميگويد . برگرد تو بايد آدمهاي دو سويه را اصلاح كني . چهل چشمه ها سراغت را ميگرفتند . آق سو بي تابي ميكند بغض گلويش تركيده و طغيان كرده است. برگرد كه دفترم بي كروكي مانده است. كجا بروم؟ بي تو نمي روم . آلاله ها و يالهاي سهند بدون تو اجازه عكس گرفتن نمي دهند.
آبگرمي ها سراغت را ميگرفتند چرا كه تو باعث شدي راهشان آسفالت شود. مي گفتند اگر بيايي به پير سقا ميبرنت . معبد مهر باتو زنده شد. انتظارت را مي كشد . چاه مسافر ديگر به مسافرهاي مانده در راه آب نميدهد.
تو وقتي خوابي خواب طبيعت رامي بيني و من وقتي خوابم خواب ترا مي بينم। برگرد چشم ما را روشن و قلب ما را زنده كن! خدايا به خاطر دوستدارانش برش گردان!
به انتظار نشسته علي همت زاده