Demo image Demo image Demo image Demo image Demo image

بهشت گمشده

بچه های ایستی سو




بچه هایی که به استقبالت می آییند

عاشیق يدالله

به نام خدا
به دنيائي كه مردانش عصا از كور مي دزدند ، من از خوش باوري آنجا ، محبت جستجو كردم .
كاش ميشد بوي بهاررادوباره حس ميكردم در همين فكر بودم كه به ياد عا شيق يدالله افتادم ، نيمه ي دوم دهه اول و نيمه اول دهه دوم عمرم را باصداي دلنشين او زندگي كردم . چپ – راست – بازكن – آن ور- اين ور – ده تا مانده يكي – يك – دو – پنج . صداهائي بودند كه از دهان اوستا و شاگردش بلند ميشد و نقش قالي شكل ميگرفت ، شاگردان گره قالي را با صداي عا شيق ميبستند .
داستان شكاري يا بعبارتي شير شكاري . سازدا چاليب عاشيق يدالله – بالاباندا چاليب رحيم ديل نوجواني – گوال دا چالان خدمت ياري . اين نوار شماره يك – دو – سه – چهار....... پنجاه و پنج .همش دلم ميخواست بفهمم آخر داستان چه ميشود ولي اكثر اوقات يا اوستا كنسي ميكرد بعدي را نمي خريد يا در بازار كمياب بود ، ولي هيچ موقع فكرش را هم نميكردم كه روزي حتي توسط سي دي ببينمش . /
سه دهه گذشت نه مثل برق بلكه با مشقت و دشواري .
مهمان دوستي بودم كه ايشان علاقه زيادي به عاشيقها داشت ، يدالله راديدم عاشقانه مينگريستم و دل به حرفهايش ميدادم قامتي رعنا و لباس رسمي آذريها ، يك لحظه از نظرم بيرون نمي رفت از ديدنش سير نميشدم دوستم گفت اگرازنزديك ببيني چكار ميكني ؟ گفتم اول لباسش را مي بوسم و بعد انگشتانش را و سپس حنجره اش را . ايشان نماد يك آذري به تمام معناست ايلخچي بايد به خود ببالد كه نمادي مثال او دارد .
شود آيا كه از اينجا به دياري برسم
بخت ياري كند و باز به ياري برسم
عمر بي حاصل من بي مي و معشوق گذشت
كاردنيا نگذارد كه به كاري برسم
لحظه شماري ميكنم كه گذري به ايلخچي داشته و اورا از نزديك ببينم چراكه لحظات كودكيم اورا به ياد دارد . راستي از خدمت ياري چه خبر؟
كاش يدالله از بابك خرم دين هم ميخواند .
آذر سال 1387- علي همت زاده