به نام خدا
به دنيائي كه مردانش عصا از كور مي دزدند ، من از خوش باوري آنجا ، محبت جستجو كردم .
كاش ميشد بوي بهاررادوباره حس ميكردم در همين فكر بودم كه به ياد عا شيق يدالله افتادم ، نيمه ي دوم دهه اول و نيمه اول دهه دوم عمرم را باصداي دلنشين او زندگي كردم . چپ – راست – بازكن – آن ور- اين ور – ده تا مانده يكي – يك – دو – پنج . صداهائي بودند كه از دهان اوستا و شاگردش بلند ميشد و نقش قالي شكل ميگرفت ، شاگردان گره قالي را با صداي عا شيق ميبستند .
داستان شكاري يا بعبارتي شير شكاري . سازدا چاليب عاشيق يدالله – بالاباندا چاليب رحيم ديل نوجواني – گوال دا چالان خدمت ياري . اين نوار شماره يك – دو – سه – چهار....... پنجاه و پنج .همش دلم ميخواست بفهمم آخر داستان چه ميشود ولي اكثر اوقات يا اوستا كنسي ميكرد بعدي را نمي خريد يا در بازار كمياب بود ، ولي هيچ موقع فكرش را هم نميكردم كه روزي حتي توسط سي دي ببينمش . /
سه دهه گذشت نه مثل برق بلكه با مشقت و دشواري .
مهمان دوستي بودم كه ايشان علاقه زيادي به عاشيقها داشت ، يدالله راديدم عاشقانه مينگريستم و دل به حرفهايش ميدادم قامتي رعنا و لباس رسمي آذريها ، يك لحظه از نظرم بيرون نمي رفت از ديدنش سير نميشدم دوستم گفت اگرازنزديك ببيني چكار ميكني ؟ گفتم اول لباسش را مي بوسم و بعد انگشتانش را و سپس حنجره اش را . ايشان نماد يك آذري به تمام معناست ايلخچي بايد به خود ببالد كه نمادي مثال او دارد .
شود آيا كه از اينجا به دياري برسم
بخت ياري كند و باز به ياري برسم
عمر بي حاصل من بي مي و معشوق گذشت
كاردنيا نگذارد كه به كاري برسم
لحظه شماري ميكنم كه گذري به ايلخچي داشته و اورا از نزديك ببينم چراكه لحظات كودكيم اورا به ياد دارد . راستي از خدمت ياري چه خبر؟
كاش يدالله از بابك خرم دين هم ميخواند .
آذر سال 1387- علي همت زاده
به دنيائي كه مردانش عصا از كور مي دزدند ، من از خوش باوري آنجا ، محبت جستجو كردم .
كاش ميشد بوي بهاررادوباره حس ميكردم در همين فكر بودم كه به ياد عا شيق يدالله افتادم ، نيمه ي دوم دهه اول و نيمه اول دهه دوم عمرم را باصداي دلنشين او زندگي كردم . چپ – راست – بازكن – آن ور- اين ور – ده تا مانده يكي – يك – دو – پنج . صداهائي بودند كه از دهان اوستا و شاگردش بلند ميشد و نقش قالي شكل ميگرفت ، شاگردان گره قالي را با صداي عا شيق ميبستند .
داستان شكاري يا بعبارتي شير شكاري . سازدا چاليب عاشيق يدالله – بالاباندا چاليب رحيم ديل نوجواني – گوال دا چالان خدمت ياري . اين نوار شماره يك – دو – سه – چهار....... پنجاه و پنج .همش دلم ميخواست بفهمم آخر داستان چه ميشود ولي اكثر اوقات يا اوستا كنسي ميكرد بعدي را نمي خريد يا در بازار كمياب بود ، ولي هيچ موقع فكرش را هم نميكردم كه روزي حتي توسط سي دي ببينمش . /
سه دهه گذشت نه مثل برق بلكه با مشقت و دشواري .
مهمان دوستي بودم كه ايشان علاقه زيادي به عاشيقها داشت ، يدالله راديدم عاشقانه مينگريستم و دل به حرفهايش ميدادم قامتي رعنا و لباس رسمي آذريها ، يك لحظه از نظرم بيرون نمي رفت از ديدنش سير نميشدم دوستم گفت اگرازنزديك ببيني چكار ميكني ؟ گفتم اول لباسش را مي بوسم و بعد انگشتانش را و سپس حنجره اش را . ايشان نماد يك آذري به تمام معناست ايلخچي بايد به خود ببالد كه نمادي مثال او دارد .
شود آيا كه از اينجا به دياري برسم
بخت ياري كند و باز به ياري برسم
عمر بي حاصل من بي مي و معشوق گذشت
كاردنيا نگذارد كه به كاري برسم
لحظه شماري ميكنم كه گذري به ايلخچي داشته و اورا از نزديك ببينم چراكه لحظات كودكيم اورا به ياد دارد . راستي از خدمت ياري چه خبر؟
كاش يدالله از بابك خرم دين هم ميخواند .
آذر سال 1387- علي همت زاده
0 نظرات:
ارسال یک نظر