Demo image Demo image Demo image Demo image Demo image

دهقان فداکار




آه پیرمرد بقدری جذاب و عاشقانه بود که جاخوردم . باکمک عصا آهسته آهسته قدم برمی داشت پرسیدم کیست این پیرمرد که مرا مجذوب خود کرد ؟ حسن نژاد گفت ریزعلی ، همان دهقان فداکار . دیده هایم روشنی دیگر گرفتند . عجب سعادتی! به دوران ابتدایی برگشتم . دیکته از دهقان فداکار

آن شب دوربین همراه نداشتم . بالاخره فردای آن شب یعنی روز عاشورا حدود ظهر خانمی او را به داخل دسته هدایت کرد .

ریزعلی راه هیئت را پیش گرفت و من به دنبال او . درود گفتم و اجازه عکس یادگاری

انگار منتظرم بود دستی را که درآن زمان مشعل به دست گرفته و قطارمسافری را نجات داده بود را به دست گرفته و بوسه بر آن زدم و به یادگار عکسی

با آرزوی طول عمر با برکت و پایداری برای آن فداکار بدرود گفتم







0 نظرات: